دانایی مؤثر و موانع آن (مدل قلعه عقل)
دانایی مؤثر و فرایند آن
شهر وجودی یا كشور درون را در نظر بگیرید. در درون این شهر در یك ناحیه خوش آب و هوا كمی بالاتر از مركز شهر، قلعهای بسیار مستحكم وجود دارد كه توسط افرادی اداره میشود. حاکم این قلعه از همه افراد درون قلعه خردمندتر و فرزانهتراست و با عدالت بر شهر وجودی حكمرانی مینماید. هر خواستهای برای به انجام رسیدن و هر عملی برای انجام شدن باید فرمانش توسط این شخص صادر شود در واقع كار اصلیش صدور فرمان است و نامش عقل میباشد.
ممكن است این شبهه به وجود آید كه جایگاه عقل مشخص میباشد و آن همین مغز 5/1 كیلوگرمی است كه در جمجمه ما جای گرفته است، برای رفع ابهام باید بگوییم مغز جزء صور آشكار انسان است و تنها اپراتور یا تبدیلكننده بسیار دقیق و پیچیده است. در واقع مغز ابزاری است كه آگاهی و ادراك (دانش) ما را از جای دیگری به كالبد فیزیكی یا جسم ما انتقال میدهد و با واكنشهای شیمیایی و سیگنالهای عصبی، فرمان را برای جسم ما صادر میكند لذا یك تبدیلكننده بسیار حساس، پیچیده و دقیق محسوب میشود. هرگاه جایگاه عقل در مغز میبود با مرگ و یا از بین رفتن مغز تمام رشتههای ما پنبه میشد و چیزی از ما باقی نمیماند كه قابل توجه باشد. برای مثال تمام بزرگان ما كه ظاهراً مردهاند و در جهان دیگر هستند، اگر جایگاه عقل در مغز بود، باید اكنون فاقد عقل باشند! بر اساس متن كلام الله شریف: انسان در حین مرگ توفی میشود یعنی بهصورت تمام و كمال دریافت میشود پس جایگاه عقل در مغز نمیتواند باشد و اصولاً از جنس دیگری است كه برای ما ناشناخته است.
تمام خواستههای نفس برای اجابتشدن ضروری است كه به تایید فرمانروای بزرگ برسند و حكم را به جهت اجرا دریافت نمایند. در بین ساكنین قلعه فرمانروای بزرگ از احترام و محبوبیت ویژهای برخوردار است گویا این شخص دارای فر ایزدی است. ایشان با حوصله به خواستههای مردم و شكایات آنها گوش فرا میدهند و با تدبیر و عدالت حكم لازم را صادر میكنند. این حكم لازمالاجرا، توسط نیروهای تحت فرمان عقل به اجرا در میآید.
از آنجا كه امنیت قلعه بسیار حائز اهمیت میباشد، ضروری است تا نگهبانانی دقیق و هوشیار مراقبت از قلعه را به عهده گیرند، وظیفه آنها است كه اجازه ندهند هر كسی با هر خواستهای وارد شود زیرا برخی از ذرات هستند كه میدانند خواستههای آنها به صورت معمول بدون پاسخ باقی میماند. آنها به دنبال راهی هستند تا به خواسته خود برسند؛ در ادامه این ذرات باید به نوعی عقل را فریب دهند تا حكم اشتباهی صادر نماید و خواستههای آنها را به انجام برساند. آنها باید ابتدا نگهبانان را فریب دهند و با ورود به درون قلعه و رخنه در آن با روش خاص خود مسیر را هموار نمایند.
نگهبانان قلعه اجازه نمیدهند هر كسی بدون مجوز وارد شود. از هویت اشخاص و خواسته آنها سئوال میشود زیرا عقل برای هر خواسته نامعقول و یا كماهمیتی فرمان نمیدهد و امنیت قلعه نیز بسیار مهم است. این نگهبانان باید دارای قدرت ویژهای باشند و آن قدرت چیزی نیست مگر تشخیص ماهیت خواستهها در هر لباس و در هر شكلی. هر قدر این توانایی بیشتر باشد كار عقل راحتتر و امنیت قلعه بیشتر میشود. در جهانبینی به یك چنین مفهومی دانایی گفته میشود. در مدل قلعه عقل حتماً نقش حساس و كلیدی آن را دریافتهاید. بدون افزایش دانایی هرگونه تغییری در درون، ناپایدار و بیفایده است زیرا تا زمانی كه قدرت تشخیص پیدا نكنیم تنها میتوانیم به صورت طوطیوار مفاهیم را حفظ نماییم كه فاقد ارزش است.
بهعنوان مثال برخی ساكنین شرور شهر وجودی میتوانند با لباس مبدل بهصورت تاجر و بازرگان و یا محقق و هنرمند خود را به دروازههای قلعه نزدیك كنند و با فریب نگهبانان دانایی وارد شوند، در حالی كه خواسته واقعی آنها به جای خدمت، رسوخ در قلعه و به دست گرفتن فرمان عقل میباشد. دیوارهای شهر وجودی و یا كشور درونی هم مانند قلعه عقل كنترل میشوند كه باز هم نگهبانانی از جنس دانایی بر این كار نظارت دارند.
دانایی فرمانروای بزرگ، محدود است ولی در حال تغییر به جهت صعود و افزایش دانایی خود میباشد. در واقع فرمانروای بزرگ یا عقل همه چیز را نمیداند ولی آن قدر دانا است كه در مورد مسائلی كه نمیتواند درستی و یا نادرستی آنها را تشخیص دهد، حكم صادر نكند! یعنی زمانی كه مطمئن شد، فرمان لازم را صادر میكند. بنابراین ذرات نفس امركننده برای رسیدن به خواستههای نامعقول و غیرمنطقی خود ناچارند بهگونهای قضاوت عقل و یا ادراكش را مختل نمایند و یا با وارونه كردن مفاهیم، فرمانروای بزرگ را به اشتباه بیاندازند. ذرات نفس امر كننده یا اماره كار خود را از سربازان دانایی یا نگهبانان قلعه آغاز میكنند تا به خود عقل ختم نمایند.
مثلث دانایی
اكنون پرسش اصلی این است كه این دانایی چگونه به وجود میآید؟ دانایی مثلثی است كه از سه ضلع تشكیل شده است: تفكر، تجربه و آموزش.

تصویر مثلث دانایی
تفكر
حركتی است از مجهول به معلوم و یا از یك مبداء به مبداء دیگر؛ این كار توسط عقل صورت میگیرد.
تجربه
فرایند یا رویدادی است كه ما آن را با تمام وجود یا بخشی از وجود خویش حس میكنیم و به انجام رساندهایم و یا میرسانیم. در تجربه، حس نقش اصلی را دارد. در واقع از این جهت مهم است كه در ما حسی را ایجاد میكند و این حس اولین شروع به كارگیری قوه عقل است.
آموزش
در آموزش، شخصی كه قبلاً مسیری را پیموده و در آن مقولهی خاص، به دانایی رسیده است، ما را با مسیر آشنا میكند و راه را به ما نشان میدهد.
هر گاه كل مفاهیم و موضوعات هستی و عالم را در یك سطح بی نهایت بزرگ در نظر بگیریم (سطحی كه ابعاد و عرض آن خیلی زیاد باشد یعنی بی انتها باشد) و مثلث دانایی را روی همین سطح ترسیم نماییم، مطالبی كه در داخل مثلث ما قرار میگیرد موضوعاتی هستند كه ما قادر به تشخیص درستی و یا نادرستی آنها هستیم و مطالبی كه بیرون از آن قرار میگیرند مقولاتی هستند كه ما از آنها سر در نمیآوریم، یعنی نمیتوانیم ماهیت، درستی و نادرستی آنها را تشخیص دهیم.
سطح بی انتها و مقولات خارج از حیطه دانایی ما
در عین حال مطالبی در اضلاع مثلث هستندكه برای ما گنگ میباشند یعنی در درستی یا نادرستی آنها تردید داریم. گاهی اوقات پیش میآید كه ما میدانیم فلان كار درست است یا غلط، ولی نمیتوانیم در موردش اقدام صحیح را انجام دهیم. مثلاً میدانیم پرخوری كار نادرستی است، هم در موردش تفكر كردهایم هم كتاب خواندهایم و هم با تمام وجود درد سرهای آن را تجربه كردهایم، ولی نمیتوانیم از پرخوری رها شویم و یا مسئله اعتیاد، به همین جهت لازم است مفهوم دیگری را تحت عنوان دانایی مؤثرمعرفی كنیم.
مثلث دانایی مؤثر
مثلثی است كه اضلاع آن تفكر، تجربه، و آموزش هستند ولی هر سه آنها با هم برابر میباشند یعنی یك مثلث متساویالاضلاع.

تصویر مثلث دانایی مؤثر در درون مثلث دانایی تعریف میشود
مثلث دانایی میتواند مختلفالاضلاع باشد ولی مثلث دانایی مؤثر بزرگترین مثلث متساویالاضلاع است كه میتوانیم در درون این مثلث مختلفالاضلاع رسم نماییم. مقولههایی كه در داخل مثلث دانایی مؤثر قرار دارند علاوه بر این كه بر ما آشكار و معلوم است قادر به اجرای آنها نیز هستیم، مثلاً میدانیم فلان كار نادرست است و در عمل هم آن را انجام نمیدهیم. با توجه به شكل، قسمتهایی كه بیرون از مثلث دانایی مؤثر قرار دارند ولی درون مثلث دانایی میباشند مقولاتی هستند كه ما تنها قادر به تشخیص درستی و یا نادرستی آنها هستیم ولی نمیتوانیم آنها را به اجرا در آوریم. در دانایی مؤثر مطلبی كه فوق العاده مهم است قدرت به اجرا در آوردن و عمل كردن است.
با توجه به آنچه گفته شد اكنون میدانیم كه بزرگترین مانع در برابر نفس اماره و یا در حالت كلی ذرات خواهان خواستههای نامعقول، همین دانایی است. هر قدر دانایی به خصوص دانایی مؤثر نیرومندتر باشد در رسیدن به خواستههای نامعقول ذرات نفس، همانند یك فیلتر (صافی) عمل مینماید و این ذرات در رسیدن به اهدافشان ناتوانتر و ضعیف میشوند. بنابراین ذرات خواهان خواستههای نامعقول یا نفس امركننده در مرحله اماره كه ما آنها را از این به بعد ذرات ناخالصی نیز مینامیم به دنبال این هستند كه دانایی ما افزایش نیابد. اصولاً تمام نیروهای بازدارنده اعم از ذرات ناخالصی یا شیطان و غیره برای رسیدن به خواستههایشان یك هدف اساسی را دنبال میكنند و آن عدم رشد دانایی ماست. تا زمانی كه دانایی ما بدون تغییر بماند همچنان با حقهها فریب میخوریم و مدام اشتباه ما تكرار میشود و ما همچنان ناتوان در حل مسائل خود باقی میمانیم اگر هم از شر موضوعی خلاص شویم یك موضوع دیگر ما را اسیر خود میكند. به قول معروف : از چاله در میآییم و میافتیم توی چاه.
مراتب دانایی
در نوشتارهای كلاسیك یا كهن ، سه مرتبه از شناخت و ادراك یاد شده و نوشته شده است كه ما از آنها استفاده میكنیم. دو مرحله آن جزء دانایی محسوب میشود و یك مرحله آن جزء اطلاعات قرار میگیرد: علمالیقین، عینالیقین و حقالیقین كه ما با مفاهیم آنها كار داریم و نام جدیدی درست نمیكنیم.
علم الیقین
در واقع دانستن در مرتبه اطلاعات عمومی است. مثلاً : همه میدانیم كه مرده ترسی ندارد و كاری از یك مرده بر نمیآید، ولی اگر بخواهیم شب را در كنار یك جنازه سپری كنیم، آیا واقعاً میتوانیم خواب شیرینی داشته باشیم؟ چند جنازه چطور؟ غسالخانه چطور؟ شاید بعضی از ما حتی مرده را ندیده باشیم، در هر صورت اینكه مرده ترس ندارد و كاری هم با ما تدارد ، مطلبی است در حد علم الیقین كه شاید حتی كلمه یقین برای آن اظافه هم باشد. تقریباً همه انسانها میدانند كه اعتیاد چیز خوبی نیست، ویرانگر است! خانمان برانداز است، فلان است وغیره. ولی چند نفر واقعاً از اعتیاد سر در میآورند، این گونه دانستن صرفاً در حد اطلاعات است و خیلی وقتها برداشتی غلط و سطحی میباشد و نمیتوان آن را جزو دانایی محسوب كرد تنها در حد اطلاعات عمومی است.
عین الیقین
از این مرحله وارد دانایی میشویم، تعدادی از مردم هستند كه بدون ترس و با خیال راحت در كنار اموات زندگی میكنند، میخوابند، غذا میخورند، كه در واقع شغل آنها مردهشویی و قبركنی است. این افراد در مورد این كه مرده ترس ندارد و كاری نمیكند به عینالیقین رسیدهاند. آنها این مسئله را حس كردهاند زیرا تجربه آن را دارند.
حق الیقین
به معنی یقین در مقام حقیقت است، یعنی یقین حقیقی، هیچكس به اندازه خود مرده از بیحركت بودن و همینطور بیخطر بودنش مطلع نیست. گاهی اوقات انسانها پس از مرگ كالبد فیزیكی خود را میبینند كه بیحركت گوشهای افتاده، این تجربه برای برخی بسیار غیرمنتظره است؛ یعنی آن را با تمام وجود حس میكنند.
در مورد مسأله بیماری اعتیاد بعضیها یك چیزهائی جستهگریخته شنیدهاند و یا مثلاً فیلمهایی در موردش دیدهاند حالا درست یا غلط خدا میداند، شاید هم چند باری در چهارراهها و بیغولهها افراد بیچاره ژندهپوش وكثیفی را دیده باشند با نام معتاد، و وجودشان مملو از تنفر و بیزاری از چنین موجوداتی شده باشد كه سر بار جامعهاند، بیاراده، دزد و… هستند ولی هیچكدام پا را فراتر از این نگذاشتهاند. این مرتبه از دانستن همان علمالیقین است.برخی سالها با بیمار معتاد زندگی كردهاند، حالا در نقش پدر، مادر، فرزند، همسر، خواهر، برادر و… بودهاند و چه بسا سختی بسیاری هم متحمل شده باشند، همسری كه سالها اعتیاد همسرش را به دوش كشیده و خرج خانه را در آورده و با شكیبائی آبروداری كرده، در تجربه همسرش بسیار سهیم است. این دانستن در مورد اعتیاد میتواند از نوع عینالیقین باشد كه جزء دانائی است. اما خود بیمار اعتیاد یا معتاد ازهمه بیشتر اعتیاد را تجربه كرده، با تمام ذرات وجودش و مفهوم خماری برای او با مفهوم خماری برای رهگذرخیابان كه تنها در مرتبه علمالیقین است فرق دارد. معتاد میتواند به درجه حقالیقین در مورد مسئله اعتیاد برسد، یعنی شرطش را دارد.
نكته مهم: فرآیند دانایی و نحوه شکلگیری آن
آنچه گفته شد به این مفهوم نیست كه ما باید هر چیزی را تجربه كنیم، اصولاً تجربه همه چیز كار انسانهای نادان است زیرا بسیاری مسائل را دیگران كشف كردهاند و برای شكافتن و فهمیدنش بهای بسیاری پرداختهاند و ما با این كار زحمات و تلاش آنها را نادیده میانگاریم و در این صورت تجربه دیگران از گردونه خارج میشود و لذا تاریخ تكرار میگردد. مثلاً اگر بخواهیم دوباره چرخ را اختراع كنیم كار خردمندانهایست؟! تجربیات دیگران در قالب آموزش در اختیار ما قرار میگیرد و این هدیه آنهاست.
درمورد نحوه شكلگیری دانائی یك مثال میتواند بسیار سودمند باشد. دانشجویی در دانشگاه به آزمایشگاه میرود. استاد آموزش ابتدایی را میدهد: نحوه آزمایش، هدف از آزمایش و… دانشجو پس از آموزش كار خود را شروع میكند، وسایل را فراهم مینماید، البته وسایل از پیش موجود میباشند سپس آزمایش شروع میشود. در طول آزمایش دانشجو مدام نظارهگر است، ارقام را یادداشت میكند (مستندسازی) و ابزارها را به نوبت تنظیم میكند و به آن چه روی میدهد به دقت نظاره مینماید و ششدانگ حواس او محو مراحل آزمایش است و به چیز دیگری توجه نمیكند، در واقع نمیتواند توجه داشته باشد، باید در لحظه باشد و گر نه باید از نو تكرار كند، این فرایند همان تجربه است: شاهد و جاذب پیامها و سیگنالها.پس از پایان آزمایش، دانشجو نتها یا نوشتههای خود را بر میدارد و به بررسی آنها میپردازد و گاهی اوقات هم به خاطر میآورد كه چه كار كرده است. او با تفكر از یكسری مجهولات به معلومات میرسد، پرسشها را پاسخ میدهد. نمودار رسم میكند و خلاصه به یك سری نتایج میرسد (مستندسازی)؛ این فرایند تفكر است. در پایان نتایج خود را به استاد نشان میدهد و استاد اشكالات و نقاط ضعف و قوت را خاطرنشان میكند و به او آموزش میدهد. استاد آزمایشها را قبلاً انجام داده و به قول معروف فوت آب است. نكته مهم این كه هر كدام از این مراحل در زمان خود انجام میشوند ما نمیتوانیم وقتی آزمایش میكنیم نتایج را به هم ربط دهیم، زیرا باید نظارهگر باشیم و یا وقتی استاد آموزش میدهد آزمایش كنیم یا نتایج آن را بررسی كنیم. در زندگی، دانایی به همین طریق اتفاق میافتد. بر این باوریم كه هر كسی بر مبنای خواستهاش آزمایش و یا آزمایشهای بخصوصی را انتخاب میكند ابتدا آموزش میبیند، وارد تجربه میشود، تفكر میكند و در پایان رفع اشكال میشود و اگر ناقص بود، دوباره قسمتهای ضعیف را تكرار میكند.
دانشجویی كه حواسش پرت است میخواهد كه بداند ولی ناخالصیهای او حواسش را پرت میكند، دانشجو در آزمایش شركت كرده و این امر نشاندهنده خواست او به جهت یادگیری میباشد، در قسمتی دچار تكرار میشود و شاید مجبور شود یك چیز را چند بار تكرار كند، زیرا در مراحل آزمایش دچار مشكل شده است، چرا؟ همه ما پیرامون مسائلی كه با آن روبرو هستیم یك دانشجو هستیم و بهتر است این را بدانیم. تكرار صرفاً به این دلیل پیش میآید كه ما در یك مرحله دانایی متوقف شدهایم، به همین دلیل امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: آن كس كه دو روزش یكسان است متضرر شده است! زیرا داناییاش در هر روز بدون تغییر مانده است. زمان سپری شده، انرژی هم مصرف شده ولی چیزی برداشت نشده است. هر كدام از مراحل پدید آمدن دانایی در زمان خود زیبا هستند. این مطلب در زندگی ما بسیار تاثیرگذار میباشد. هنگامی كه برف میبارد و یا دسته گلی برایمان هدیه آورده میشود یا فیلمی را برای اولین بار میبینیم، همین طور آهنگ دلنشینی را برای اولین بار میشنویم، این زمان، زمان نقد و بررسی نیست، بلكه زمان ناظر بودن است؛ ناظری تمام عیار، زمان، زمان تجربه است، نه چیز دیگر.
موانع بازدارنده فرایند دانایی: مثلث نادانی
هدف اصلی نیروهای باز دارنده، توقف فرایند دانایی است. تفكر ـ تجربه ـ آموزش سه ضلع مثلث دانایی هستند؛ نیروهای منفی یا بازدارنده كه حسهای منفی و بازدارنده هستند با كمك حسی كه همجنس خودشان است فرایند تخریب كه شامل انهدام و انحراف است را به انجام میرسانند. نیروهای بازدارنده بیشتر و اصولاً دانائی موثر را هدف قرار میدهند، چون برای آنها عدم توانایی در انجام عمل سالم مهمتر از تشخیص آن است. قدرت تشخیص در مرحله دوم اهمیت قرار دارد كه به دانایی مربوط میباشد.
در این مورد اگر ما روی یك ضلع مثلث كار كنیم و یا حتی دو ضلع و یك ضلع را رها نمائیم چندان توفیقی در قدرت به اجرا در آوردن پیدا نمینمائیم، بهخصوص اگر آن اضلاع قبلاً به اندازه كافی رشد كرده باشند، بهعنوان مثال اگر در مثلث دانایی شخصی، ضلع تجربه از سایر اضلاع بزرگتر باشد و این شخص مدام دست به تجربه بزند و به تجربیاتش بیفزاید روز به روز مثلثش نامتقارنتر میشود و دانائی موثر او رشد قابل توجهی نمیكند.

با توجه به شكل، مثلث شماره 1 مربوط به وضعیتی است كه در آن سه ضلع به صورت نامتقارن رشد نمودهاند و مثلث شماره 2 مربوط به وضعیتی است كه شخص به جای این كه تفكر را تقویت نماید مدام به تجربیات خود افزوده است و این امر باعث شده كه مثلث داناییاش نامتقارنتر شود. اگر مثلث دانایی مؤثر را درون این دو مثلث رسم نماییم متوجه میشویم پس از افزایش تجربیات شخص و گذشت زمان قابل توجه، مثلث دانایی موثر رشد نامطلوبی داشته است كه حتی میتواند این رشد در حد صفر، شاید هم منفی باشد. نكته مهم این است كه اگر چه نیروی بازدارنده بر روی هر سه ضلع كار میكند ولی اگر مانع از رشد یك ضلع هم شود كار برای ما دشوار میشود . هنر ما این است كه بهگونهای عمل كنیم كه دانایی ما به دانایی موثر نزدیك شود.
چه چیز مانع تفكر كردن میشود؟
زمانی كه میترسیم دیگر نمیتوانیم ارتباط بین دادهها را برقرار نمائیم و از مجهولات به معلومات برسیم همه چیز را با هم قاطی میكنیم، مثلاً لحظهای كه یك شیر میخواهد به شكارچی حمله كند و شكارچی چند لحظه فرصت دارد تا تفنگش را فشنگگذاری نماید، در اینجا ترس باعث میشود تا نتواند این كار ساده را به انجام برساند، فشنگها را چپكی میگذارد، یا از دستش میافتند، خلاصه این كه معلومات را هم نمیتواند به هم ربط دهد چه رسد به مجهولات!! و یا وقتی قاتلی به دنبال ماست و ما میخواهیم وارد منزل شویم و از دستش خلاص شویم، بازكردن درب با كلید در آن زمان كاری دشوار محسوب میشود، پیداكردن كلید مورد نظر، جاگذاری كلید در قفل، ممكن است حتی كلید را در قفل بشكنیم! پس میتوان گفت ترس یكی از ابزارهای ذرات ناخالصی و نیروهای بازدارنده ما میباشد كه اجازه نمیدهد ضلع تفكر رشد نماید.
ترس
ترس حسی است ناشی از در آستانهی سقوط قرار گرفتن و یا از دست دادن چیزی. هنگامی كه در حال از دست دادن آزادی، قدرت، اعتبار، توانایی، ثروت، محبت، زندگی و حیات هستیم دچار ترس میشویم؛ گویا در حال اسیر شدن، در تله افتادن، و یا در مخمصه قرار گرفتن میباشیم.
ما از برخی مسایل فرار میكنیم و به سمت مسایل دیگر جذب میشویم و به آنها میچسبیم، یعنی ترس، هم در ما اثر دافعه دارد و هم جاذبه. روز اول دبستان را به خاطر بیاوریم، برخی از بچهها چند قدمی كه از مادرشان دور میشدند كمی اینطرف آنطرف را نگاه میكردند، به عقب برمیگشتند و مادرشان را سفت بغل میكردند. دست آخر یا بر ترس خود غلبه مینمودند و وارد جمع میشدند و یا كار به گریه و زاری میكشید و ممكن بود چند روزی هم طول بكشد؛ هنگامی كه بچهها با یكدیگر ارتباط برقرار میكردند و همینطور بر ترسشان غلبه مینمودند، به شادی و شعف و جنب و جوش دست مییافتند؛ برای عبور نمودن از ترس لازم و ضروری است كه با آن روبرو شویم.
ترس همواره در مقابل از دست دادن به وجود میآید. از دست دادن آزادی، ازدست دادن توانایی، قدرت، اعتبار، ثروت، محبت، حیات یا زندگی در یك كلام احساس ناشی از این كه در حال اسیر شدن هستیم و یا ممكن است در تله بیافتیم و چیزهایی را از دست دهیم ترس نامیده میشود.
بهعنوان مثال: دیر آمدن فرزندان به خانه میتواند در والدین ترس به وجود آورد، زیرا ممكن است آنها را از دست بدهند. شركت در امتحان میتواند مولد ترس و اضطراب باشد، به دلیل این كه خرابشدن امتحان ممكن است باعث آبروریزی ما شود و یا از دست دادن امكان ادامه تحصیل، تصور كنید شما در امتحانی شركت نمودهاید كه در صورت نیاوردن نمره به خصوصی از دانشگاه اخراج شوید، قبل از شروع امتحان دچار چه حسی میشوید؟ اگر پاسخ سوالها را بلد نباشید چطور؟! دو ساعت فرصت دارید تا پنج سال موقعیت را حفظ نمایید. هر قدر موقعیتها حساستر باشد شدت ترس به وجود آمده بیشتر میباشد.
چه چیزی مانع تجربه میشود؟
چه حالتی ما را از تجربه محروم میكند. مطمئـناً وضعیتی كه ما را از جمع، مشاهدهكردن و ناظربودن دور میكند و ما را در گوشهای یا كنجی متوقف نموده و اسیر مینماید. حس ناامیدی این كار را به نحو احسن انجام میدهد و فرآیند تجربه را متوقف میكند. ناامیدی ما را زمینگیر میكند و مانند كالبدی بیجان در گوشهای رها میكند. حركت ما را بدون این كه در زندان باشیم در حصاری نامرئی محدود میكند؛ ناامیدی یك انفرادی نامریی است. هنگامی كه تلاش ما برای رسیدن به خواستههایمان بدون تأثیر میشوند و زمانی كه بارها از راههای گوناگون به جهت حل به مسائل حمله نمودهایم ولی آنها همچنان بدون تغییر به جای ماندهاند، این حس میتواند حالمان را حسابی جا آورد.
ناامیدی
حس ناامیدی در ما دافعه و جاذبه پدید میآورد، مانند ترس. در هنگام ناامیدی تمایلی به انجام كارها نشان نمیدهیم، مگر مجبور شویم. وقتی این حالت وخیم میشود یعنی نیروی ناامیدی در ما قدرتمند میگردد. خودمان را یك جا گم و گور میكنیم، كم حرف و بیصدا و بیحوصله میشویم. میگوئیم روی من یكی حساب نكنید، ناامیدی هنگامی بروز میكند كه ما با تمام وجود خواهان چیزی هستیم و خواستهای داریم، ولی توان این كه به آن خواسته برسیم را در خود نمیبینیم و نمییابیم. ناامیدی تجلی فشار بار غم و اندوهی است كه نمیتوانیم به زمین بگذاریم، به دوش كشیدن این بار دشوار است و گویا این طور به نظر میرسد كه زمین گذاشتنش دشوارتر.
در ناامیدی از چیزهایی دفاع میكنیم كه خود مولد، منشاء و یا تقویتكنندهی ناامیدی هستند؛ تلی از زباله را دور خود جمع میكنیم، بارهای اضافه و به درد نخور. اثر ناامیدی در ما باعث میشود كه دور و برمان پر از چیزهای اضافه باشد. نه از آنها استفاده میكنیم و نه میتوانیم رهایشان كنیم. خانهتكانی نمادی از حركت در خلاف جهت ناامیدی است. لجاجت، یكدندگی، انزوا، افسردگی، خواب سنگین و نامتعادل، پرخوری، دفاع از روابط ویرانگر، بیحسی، بیانگیزه بودن و پوچی، محصولات ناامیدی هستند.
چه چیزی مانع آموزش میشود؟
برای آموزش هم، حسی است كه مانع از رشد آن میشود و آن چیزی نیست جز منیت. هر تنابندهای كه به این مرض مبتلا شود اصلاً نمیتواند از آموزش چیزی برداشت نماید. منیت بهصورت زمینهای و كلی میتواند عمل نماید، یعنی اگر ما در مورد دانش و هنر بهخصوصی منیت داشته باشیم و در آن مورد خود-مركز-بین شده باشیم مثلاً درس فیزیك، دیگر یادگیری وآموزشپذیری ما در آن مورد خاص وارد مرحله ركود میشود. هرگاه فكر كنیم بهتر از همه فیزیك را میفهمیم آن وقت خود را بهعنوان آموزگار خویش برمیگزینیم و دیگر كسی نمیتواند به ما آموزش دهد. هر قدر در این حس پیش برویم حلقه تنگتر میشود و ما میتوانیم تنها چند نفر را در حد و اندازهای ببینیم كه قادرند به ما آموزش دهند، آنوقت نسبت به سایرین مانند یك موجود بسته عمل مینماییم و آموزشپذیریمان نسبت به آنها صفر میشود؛ در نهایت ما به جایی میرسیم كه فقط خود را قبول میكنیم. این بیماری در بین قشری كه با علم و هنر سر و كار دارند شیوع بیشتری دارد كه میتوان به آن منیت زمینهای گفت.
منیت
منیت احساسی است ناشی از این كه جایگاه خود را بالاتر از آنچه هست تصور نماییم. نشانهی آن این است كه تواناییهای ما علیه ما و به ضرر ما به كار میروند و این اتفاق درست زمانی میافتد كه ظرفیت و دانایی ما در ابعاد و حد تواناییها و استعدادهای بروزیافته نباشند. در این حالت ما با نیروی خودمان ضربه فنی میشویم. نقاط ضعف و ناتوانیها نمیتوانند منیت را ایجاد نمایند؛ كسی كه نوازندهی ماهری در ساز گیتار است میتواند در مورد گیتار نواختن دچار منیت شود و الا شخصی كه اصلاً نمیداند گیتار چه شكلی است و از آن سر رشته ندارد نمیتواند در گیتار نواختن دچار منیت شود. ما در زمینههایی كه دچار خود برتربینی میشویم آموزشمان كند و یا متوقف میشود. در واقع فرآیند یادگیریمان دچار اختلال میگردد. این اندیشه در ادامه شخص را به جایی هدایت میكند كه قدرت یادگیری و جذب را از دست میدهد و اصولاً آموزشناپذیر میشود؛ سالهای متمادی بر او میگذرد ولی همچنان در نقطهای متوقف شده، دچار فرایند فرسایش میشود كه میتوان آن را منیت كلی خواند.
شاید بسیاری از ما این حالات را در یكدیگر رؤیت كرده باشیم و آن را بهعنوان یك رفتار اجتماعی و خصوصیت اخلاقی پذیرفته باشیم و بگوییم یك چیز ذاتی است ولی متأسفانه باید گفت كه اینها بیماری هستند. اگر در شهری بیشتر آدمها چشمانشان چپ باشد آنوقت این توهم پیش میآید كه چپ بودن چشم یك امر طبیعی است و اگر در شهری بیشتر ساكنین آن به علت تغذیه نادرست به استخوان درد مبتلا باشند، این توهم پیش میآید كه استخوان درد یك وضعیت طبیعی است.
فقدان آموزش یعنی: فقدان دانش، فقدان تمایل و فقدان توانایی، یعنی تخریب عملکردها.
مثلث نادانی
ناامیدی ، منیت و ترس، مثلث نادانی(جهالت) را تشكیل می دهند. مثلث نادانی را در مقابل مثلث دانایی ببینید:

مثلث نادانی یا جهالت
متأسفانه هر سه عامل گسترش جهالت را در ساختارهای فعلی کهنه و سلسله مراتبی محض اداری میبینیم، این نکته میتواند علت و توجیهی بر ناکارآمدی سیستمهای اداری ما باشد.
منابع و مراجع
[1] دژاکام, امین. جهانبینی. کنگره شصت: جمعیت احیای انسانی کنگره 60 - تالار گفتگو و اعتیاد مصرف کنندگان مواد مخدر. تهران, 1393. متن چاپی، <https://congress60.org/Fa-IR/page/76/جهان-بینی-1>.