اهداف و برنامه‌ها

موانع بازدارنده‌ی فرآیند دانایی


هدف اصلی نیروهای بازدارنده توقف فرایند دانایی است، خوب است مثلث دانایی را به خاطر بیاوریم: تفكر ـ تجربه ـ آموزش سه ضلع آن بودند. نیروهای منفی یا بازدارنده كه حس‌های منفی و بازدارنده هستند با كمك حسی كه همجنس خودشان است، فرایند تخریب كه شامل انهدام و انحراف است را به انجام می‌رسانند. قبل از این كه جلوتر برویم بهتر است به این نكته اشاره كنیم كه نیروهای بازدارنده بیشتر و اصولاً دانائی موثر را هدف قرار می‌دهند، چون برای آنها مهم‌تر، عدم توانایی در انجام عمل سالم است. قدرت تشخیص در مرحله‌ی دوم اهمیت قرار دارد كه به دانایی مربوط می‌باشد. در این مورد اگر ما روی یك ضلع مثلث كار كنیم و یا حتی دو ضلع و یك ضلع را رها نمائیم چندان توفیقی در قدرت به اجرا در آوردن پیدا نمی‌نمائیم، به خصوص اگر آن اضلاع قبلاً به اندازه كافی رشد كرده باشند، به عنوان مثال اگر در مثلث دانایی شخصی، ضلع تجربه از سایر اضلاع بزرگ‌تر باشد و این شخص مدام دست به تجربه بزند و به تجربیاتش بیفزاید روز به روز مثلثش نامتقارن‌تر می‌شود و دانائی موثر او رشد قابل توجهی نمی‌كند.

رشد نامتقارن اضلاع مثل دانایی

با توجه به شكل، مثلث شماره 1 مربوط به وضعیتی است كه در آن سه ضلع به صورت نامتقارن رشد نموده‌اند و مثلث شماره 2 مربوط به وضعیتی است كه شخص به جای این كه تفكر را تقویت نماید مدام به تجربیات خود افزوده است و این امر باعث شده كه مثلث دانایی‌اش نامتقارن‌تر شود. اگر مثلث دانایی مؤثر را درون این دو مثلث رسم نماییم متوجه می‌شویم پس از افزایش تجربیات شخص و گذشت زمان قابل توجه، مثلث دانایی موثر رشد نامطلوبی داشته است كه حتی می‌تواند این رشد در حد صفر، شاید هم منفی باشد. نكته مهم این است كه اگر چه نیروی بازدارنده بر روی هر سه ضلع كار می‌كند ولی اگر مانع از رشد یك ضلع هم شود كار برای ما دشوار می‌شود . هنر ما این است كه به گونه‌ای عمل كنیم كه دانایی ما به دانایی موثر نزدیك شود.

چه چیز مانع تفكر كردن می‌شود؟

زمانی كه می‌ترسیم دیگر نمی‌توانیم ارتباط بین داده‌ها را برقرار نمائیم و از مجهولات به معلومات برسیم همه چیز را با هم قاطی می‌كنیم، مثلاً لحظه‌ای كه یك شیر می‌خواهد به شكارچی حمله كند و شكارچی چند لحظه فرصت دارد تا تفنگش را فشنگ‌گذاری نماید، در اینجا ترس باعث می‌شود تا نتواند این كار ساده را به انجام برساند، فشنگ‌ها را چپكی می‌گذارد، یا از دستش می‌افتند، خلاصه این كه معلومات را هم نمی‌تواند به هم ربط دهد چه رسد به مجهولات!! و یا وقتی قاتلی به دنبال ماست و ما می‌خواهیم وارد منزل شویم و از دستش خلاص شویم، باز كردن در با كلید در آن زمان كاری دشوار محسوب می‌شود، پیدا كردن كلید مورد نظر، جاگذاری كلید در قفل، ممكن است حتی كلید را در قفل بشكنیم! پس می‌توان گفت ترس یكی از ابزارهای ذرات ناخالصی و نیروهای بازدارنده ما می‌باشد كه اجازه نمی‌دهد ضلع تفكر رشد نماید.

ترس

ترس حسی است ناشی از در آستانه‌ی سقوط قرار گرفتن و یا از دست دادن چیزی. هنگامی كه در حال از دست دادن آزادی، قدرت، اعتبار، توانایی، ثروت، محبت، زندگی و حیات هستیم دچار ترس می‌شویم؛ گویا در حال اسیر شدن، در تله افتادن، و یا در مخمصه قرار گرفتن می‌باشیم.
ما از برخی مسایل فرار می‌كنیم و به سمت مسایل دیگر جذب می‌شویم و به آن‌ها می‌چسبیم، یعنی ترس، هم در ما اثر دافعه دارد و هم جاذبه. روز اول دبستان را به خاطر بیاوریم، برخی از بچه‌ها چند قدمی كه از مادرشان دور می‌شدند كمی اینطرف آنطرف را نگاه می‌كردند، به عقب بر می‌گشتند و مادرشان را سفت بغل می‌كردند. دست آخر یا بر ترس خود غلبه می‌نمودند و وارد جمع می‌شدند و یا كار به گریه و زاری می‌كشید و ممكن بود چند روزی هم طول بكشد؛ هنگامی كه بچه‌ها با یكدیگر ارتباط برقرار می‌كردند و همینطور بر ترسشان غلبه می‌نمودند، به شادی و شعف و جنب و جوش دست می‌یافتند؛ برای عبور نمودن از ترس لازم و ضروری است كه با آن روبرو شویم.

ترس همواره در مقابل از دست دادن به وجود می‌آید. از دست دادن آزادی، ازدست دادن توانایی، قدرت، اعتبار، ثروت، محبت، حیات یا زندگی در یك كلام احساس ناشی از این كه در حال اسیر شدن هستیم و یا ممكن است در تله بیافتیم و چیزهایی را از دست دهیم ترس نامیده می‌شود.
به عنوان مثال: دیر آمدن فرزندان به خانه می‌تواند در والدین ترس به وجود آورد، زیرا ممكن است آنها را از دست بدهند. شركت در امتحان می‌تواند مولد ترس و اضطراب باشد، به دلیل این كه خراب شدن امتحان ممكن است باعث آبروریزی ما شود و یا از دست دادن امكان ادامه تحصیل، تصور كنید شما در امتحانی شركت نموده‌اید كه در صورت نیاوردن نمره به خصوصی از دانشگاه اخراج شوید، قبل از شروع امتحان دچار چه حسی می‌شوید؟ اگر پاسخ سوال‌ها را بلد نباشید چطور؟! دو ساعت فرصت دارید تا پنج سال موقعیت را حفظ نمایید. هر قدر موقعیت‌ها حساستر باشد شدت ترس به وجود آمده بیش‌تر می‌باشد.

چه چیزی مانع تجربه می‌شود؟

چه حالتی ما را از تجربه محروم می‌كند. مطمئـناً وضعیتی كه ما را از جمع، مشاهده كردن و ناظر بودن دور می‌كند و ما را در گوشه‌ای یا كنجی متوقف نموده و اسیر می‌نماید. حس ناامیدی این كار را به نحو احسن انجام می‌دهد و فرآیند تجربه را متوقف می‌كند. ناامیدی ما را زمینگیر می‌كند و مانند كالبدی بی‌جان در گوشه‌ای رها می‌كند. حركت ما را بدون این كه در زندان باشیم در حصاری نامرئی محدود می‌كند؛ ناامیدی یك انفرادی نامریی است. هنگامی كه تلاش ما برای رسیدن به خواسته‌هایمان بدون تأثیر می‌شوند و زمانی كه بارها از راه‌های گوناگون به جهت حل به مسائل حمله نموده‌ایم ولی آن‌ها همچنان بدون تغییر به جای مانده‌اند، این حس می‌تواند حال‌مان را حسابی جا آورد.

ناامیدی

حس ناامیدی در ما دافعه و جاذبه پدید می‌آورد، مانند ترس. در هنگام ناامیدی تمایلی به انجام كارها نشان نمی‌دهیم، مگر مجبور شویم. وقتی این حالت وخیم می‌شود یعنی نیروی ناامیدی در ما قدرتمند می‌گردد. خودمان را یك جا گم و گور می‌كنیم، كم حرف و بی‌صدا و بی‌حوصله می‌شویم. می‌گوئیم روی من یكی حساب نكنید، ناامیدی هنگامی بروز می‌كند كه ما با تمام وجود خواهان چیزی هستیم و خواسته‌ای داریم، ولی توان این كه به آن خواسته برسیم را در خود نمی‌بینیم و نمی‌یابیم. ناامیدی تجلی فشار بار غم و اندوهی است كه نمی‌توانیم به زمین بگذاریم، به دوش كشیدن این بار دشوار است و گویا این طور به نظر می‌رسد كه زمین گذاشتنش دشوارتر.

در ناامیدی از چیزهایی دفاع می‌كنیم كه خود مولد، منشاء و یا تقویت‌كننده‌ی ناامیدی هستند؛ تلی از زباله را دور خود جمع می‌كنیم، بارهای اضافه و به درد نخور. اثر ناامیدی در ما باعث می‌شود كه دور و برمان پر از چیزهای اضافه باشد. نه از آنها استفاده می‌كنیم و نه می‌توانیم رهایشان كنیم. خانه تكانی نمادی از حركت در خلاف جهت ناامیدی است. لجاجت،‌ یكدندگی، انزوا، افسردگی، خواب سنگین و نامتعادل، پرخوری، دفاع از روابط ویرانگر، بی‌حسی، بی‌‌انگیزه بودن و پوچی، محصولات ناامیدی هستند.

چه چیزی مانع آموزش می‌شود؟

برای آموزش هم، حسی است كه مانع از رشد آن می‌شود و آن چیزی نیست جز منیت. هر تنابنده‌ای كه به این مرض مبتلا شود اصلاً نمی‌تواند از آموزش چیزی برداشت نماید. منیت به صورت زمینه‌ای و كلی می‌تواند عمل نماید، یعنی اگر ما در مورد دانش و هنر به خصوصی منیت داشته باشیم و در آن مورد خود مركز بین شده باشیم مثلاً درس فیزیك، دیگر یادگیری وآموزش‌پذیری ما در آن مورد خاص وارد مرحله ركود می‌شود. هرگاه فكر كنیم بهتر از همه فیزیك را می‌فهمیم آن وقت خود را به عنوان آموزگار خویش برمی‌گزینیم و دیگر كسی نمی‌تواند به ما آموزش دهد. هر قدر در این حس پیش برویم حلقه تنگ‌تر می‌شود و ما می‌توانیم تنها چند نفر را در حد و اندازه‌ای ببینیم كه قادرند به ما آموزش دهند، آنوقت نسبت به سایرین مانند یك موجود بسته عمل می‌نماییم و آموزش‌پذیری‌مان نسبت به آنها صفر می‌شود؛ درنهایت ما به جایی می‌رسیم كه فقط خود را قبول می‌كنیم. این بیماری در بین قشری كه با علم و هنر سر و كار دارند شیوع بیشتری دارد كه می‌توان به آن منیت زمینه‌ای گفت.

منیت

منیت احساسی است ناشی از این كه جایگاه خود را بالاتر از آنچه هست تصور نماییم. نشانه‌ی آن این است كه توانایی‌های ما علیه ما و به ضرر ما به كار می‌روند و این اتفاق درست زمانی می‌افتد كه ظرفیت و دانایی ما در ابعاد و حد توانایی‌ها و استعدادهای بروز یافته نباشند. در این حالت ما با نیروی خودمان ضربه فنی می‌شویم. نقاط ضعف و ناتوانی‌ها نمی‌توانند منیت را ایجاد نمایند؛ كسی كه نوازنده‌ی ماهری در ساز گیتار است می‌تواند در مورد گیتار نواختن دچار منیت شود و الا شخصی كه اصلاً نمی‌داند گیتار چه شكلی است و از آن سر رشته ندارد نمی‌تواند در گیتار نواختن دچار منیت شود. ما در زمینه‌هایی كه دچار خود برتربینی می‌شویم آموزش‌مان كند و یا متوقف می‌شود. در واقع فرآیند یادگیری‌مان دچار اختلال می‌گردد. این اندیشه در ادامه شخص را به جایی هدایت می‌كند كه قدرت یادگیری و جذب را از دست می‌دهد و اصولاً آموزش‌ناپذیر می‌شود؛ سال‌های متمادی بر او می‌گذرد ولی همچنان در نقطه‌ای متوقف شده، دچار فرایند فرسایش می‌شود كه می‌توان آن را منیت كلی خواند.

شاید بسیاری از ما این حالات را در یكدیگر رؤیت كرده باشیم و آن را به عنوان یك رفتار اجتماعی و خصوصیت اخلاقی پذیرفته باشیم و بگوییم یك چیز ذاتی است ولی متأسفانه باید گفت كه این‌ها بیماری هستند. اگر در شهری بیشتر آدم‌ها چشمان‌شان چپ باشد آنوقت این توهم پیش می‌آید كه چپ بودن چشم یك امر طبیعی است و اگر در شهری بیشتر ساكنین آن به علت تغذیه نادرست به استخوان درد مبتلا باشند، این توهم پیش می‌آید كه استخوان درد یك وضعیت طبیعی است.

فقدان آموزش یعنی: فقدان دانش، فقدان تمایل و فقدان توانایی، یعنی تخریب عملکردها؛ ویژگی  بهبود عملکرد سازمانی در بحث تثبیت مدیریت‌ها، پویایی مدیران را ببینید.

مثلث جهالت

ناامیدی ، منیت و ترس ، مثلث ( جهالت ) را تشكیل می دهند:

مثلث جهالت

متأسفانه هر سه عامل گسترش جهالت را در ساختارهای فعلی اداری می‌بینیم، این نکته می‌تواند دلیل و توجیهی بر ناکارآمدی سیستم‌های اداری ما باشد.

منبع و مرجع

  • جهانبینی - جمعیت احیای انسانی کنگره 60 - تالار گفتگو و اعتیاد مصرف کنندگان مواد مخدر


طبقه‌بندی محتوا و فهرست برچسب‌های صفحه

برای نمایش یک فهرست جامع از صفحه‌ها و بخش‌هایی که بر اساس هر یک از برچسب‌های زیر طبقه‌بندی شده‌اند، بر روی عنوان آن برچسب کلیک کنید؛ یا برای کمک به بهبود طبقه‌بندی محتوا، برچسبی برای این صفحه اضافه کنید.

  • بازگشت به بالا
DNN