شهر وجودی یا كشور درون را در نظر بگیرید. در درون این شهر در یك ناحیه خوش آب و هوا كمی بالاتر از مركز شهر، قلعهای بسیار مستحكم وجود دارد كه توسط افرادی اداره میشود. از همه افراد درون قلعه خردمندتر و فرزانهتراست و با عدالت بر شهر وجودی حكمرانی مینماید. هر خواستهای برای به انجام رسیدن و هر عملی برای انجام شدن باید فرمانش توسط این شخص صادر شود در واقع كار اصلیش صدور فرمان است و نامش عقل میباشد.
ممكن است این شبهه به وجود آید كه جایگاه عقل مشخص میباشد و آن همین مغز 5/1 كیلوگرمی است كه در جمجمه ما جای گرفته است، برای رفع ابهام باید بگوییم مغز جزء صور آشكار انسان است و تنها اپراتور یا تبدیل كننده بسیار دقیق و پیچیده است. در واقع مغز ابزاری است كه آگاهی و ادراك ما را از جای دیگری به كالبد فیزیكی یا جسم ما انتقال میدهد و با واكنشهای شیمیایی و سیگنالهای عصبی، فرمان را برای جسم ما صادر میكند لذا یك تبدیل كننده بسیار حساس، پیچیده و دقیق محسوب میشود. هرگاه جایگاه عقل در مغز میبود با مرگ و یا از بین رفتن مغز تمام رشتههای ما پنبه میشد و چیزی از ما باقی نمیماند كه قابل توجه باشد. برای مثال تمام بزرگان ما كه ظاهراً مردهاند و در جهان دیگر هستند، اگر جایگاه عقل در مغز بود، باید اكنون فاقد عقل باشند! بر اساس متن كلام الله شریف: انسان در حین مرگ توفی میشود یعنی به صورت تمام و كمال دریافت میشود پس جایگاه عقل در مغز نمیتواند باشد و اصولاً از جنس دیگری است كه برای ما ناشناخته است.
تمام خواستههای نفس برای اجابت شدن ضروری است كه به تایید فرمانروای بزرگ برسند و حكم را به جهت اجرا دریافت نمایند. در بین ساكنین قلعه فرمانروای بزرگ از احترام و محبوبیت ویژهای برخوردار است گویا این شخص دارای فر ایزدی است. ایشان با حوصله به خواستههای مردم و شكایات آنها گوش فرا میدهند و با تدبیر و عدالت حكم لازم را صادر میكنند. این حكم لازمالاجرا، توسط نیروهای تحت فرمان عقل به اجرا در میآید.
از آنجا كه امنیت قلعه بسیار حائز اهمیت میباشد، ضروری است تا نگهبانانی دقیق و هوشیار مراقبت از قلعه را به عهده گیرند، وظیفه آنها است كه اجازه ندهند هر كسی با هر خواستهای وارد شود زیرا برخی از ذرات هستند كه میدانند خواستههای آنها به صورت معمول بدون پاسخ باقی میماند. آنها به دنبال راهی هستند تا به خواسته خود برسند؛ در ادامه این ذرات باید به نوعی عقل را فریب دهند تا حكم اشتباهی صادر نماید و خواستههای آنها را به انجام برساند. آنها باید ابتدا نگهبانان را فریب دهند و با ورود به درون قلعه و رخنه در آن با روش خاص خود مسیر را هموار نمایند.
نگهبانان قلعه اجازه نمیدهند هر كسی بدون مجوز وارد شود. از هویت اشخاص و خواسته آنها سئوال میشود زیرا عقل برای هر خواسته نامعقول و یا كم اهمیتی فرمان نمیدهد و امنیت قلعه نیز بسیار مهم است. این نگهبانان باید دارای قدرت ویژهای باشند و آن قدرت چیزی نیست مگر تشخیص ماهیت خواستهها در هر لباس و در هر شكلی. هر قدر این توانایی بیشتر باشد كار عقل راحتتر و امنیت قلعه بیشتر میشود. در جهانبینی به یك چنین مفهومی دانایی گفته میشود. در مدل قلعه عقل حتماً نقش حساس و كلیدی آنرا دریافتهاید. بدون افزایش دانایی هر گونه تغییری در درون، ناپایدار و بیفایده است زیرا تا زمانی كه قدرت تشخیص پیدا نكنیم تنها میتوانیم به صورت طوطی وار مفاهیم را حفظ نماییم كه فاقد ارزش است.
به عنوان مثال برخی ساكنین شرور شهر وجودی میتوانند با لباس مبدل به صورت تاجر و بازرگان و یا محقق و هنرمند خود را به دروازههای قلعه نزدیك كنند و با فریب نگهبانان دانایی وارد شوند، در حالی كه خواسته واقعی آنها به جای خدمت، رسوخ در قلعه و به دست گرفتن فرمان عقل میباشد. دیوارهای شهر وجودی و یا كشور درونی هم مانند قلعه عقل كنترل میشوند كه باز هم نگهبانانی از جنس دانایی بر این كار نظارت دارند.
دانایی فرمانروای بزرگ، محدود است ولی در حال تغییر به جهت صعود و افزایش دانایی خود میباشد. در واقع فرمانروای بزرگ یا عقل همه چیز را نمیداند ولی آن قدر دانا است كه در مورد مسائلی كه نمیتواند درستی و یا نادرستی آنها را تشخیص دهد، حكم صادر نكند! یعنی زمانی كه مطمئن شد، فرمان لازم را صادر میكند. بنابراین ذرات نفس امر كننده برای رسیدن به خواستههای نامعقول و غیر منطقی خود ناچارند به گونهای قضاوت عقل و یا ادراكش را مختل نمایند و یا با وارونه كردن مفاهیم، فرمانروای بزرگ را به اشتباه بیاندازند. ذرات نفس امر كننده یا اماره كار خود را از سربازان دانایی یا نگهبانان قلعه آغاز میكنند تا به خود عقل ختم نمایند.
مثلث دانایی و دانایی مؤثر
اكنون پرسش اصلی این است كه این دانایی چگونه به وجود میآید؟ دانایی مثلثی است كه از سه ضلع تشكیل شده است: تفكر، تجربه و آموزش.

تفكر
حركتی است از مجهول به معلوم و یا از یك مبداء به مبداء دیگر؛ این كار توسط عقل صورت میگیرد.
تجربه
فرایند یا رویدادی است كه ما آن را با تمام وجود یا بخشی از وجود خویش حس میكنیم و به انجام رساندهایم و یا میرسانیم. در تجربه، حس نقش اصلی را دارد. در واقع از این جهت مهم است كه در ما حسی را ایجاد میكند و این حس اولین شروع به كارگیری قوه عقل است.
آموزش
در آموزش شخصی كه قبلاً مسیری را پیموده و در آن مقوله خاص، به دانایی رسیده است، ما را با مسیر آشنا میكند و راه را به ما نشان میدهد.
هر گاه كل مفاهیم و موضوعات هستی و عالم را در یك سطح بی نهایت بزرگ در نظر بگیریم (سطحی كه ابعاد و عرض آن خیلی زیاد باشد یعنی بی انتها باشد) و مثلث دانایی را روی همین سطح ترسیم نماییم، مطالبی كه در داخل مثلث ما قرار میگیرد موضوعاتی هستند كه ما قادر به تشخیص درستی و یا نادرستی آنها هستیم و مطالبی كه بیرون از آن قرار میگیرند مقولاتی هستند كه ما از آنها سر در نمیآوریم، یعنی نمیتوانیم ماهیت، درستی و نادرستی آنها را تشخیص دهیم.
سطح بی انتها و مقولات خارج از حیطه دانایی ما
در عین حال مطالبی در اضلاع مثلث هستندكه برای ما گنگ میباشند یعنی در درستی یا نادرستی آنها تردید داریم. گاهی اوقات پیش میآید كه ما میدانیم فلان كار درست است یا غلط، ولی نمیتوانیم در موردش اقدام صحیح را انجام دهیم. مثلاً میدانیم پرخوری كار نادرستی است، هم در موردش تفكر كردهایم هم كتاب خواندهایم و هم با تمام وجود درد سرهای آن را تجربه كردهایم، ولی نمیتوانیم از پرخوری رها شویم و یا مسئله اعتیاد، به همین جهت لازم است مفهوم دیگری را تحت عنوان دانایی مؤثرمعرفی كنیم.
دانایی مؤثر
مثلثی است كه اضلاع آن تفكر، تجربه، و آموزش هستند ولی هر سه آنها با هم برابر میباشند یعنی یك مثلث متساویالاضلاع.
مثلث دانایی میتواند مختلفالاضلاع باشد ولی مثلث دانایی مؤثر بزرگترین مثلث متساویالاضلاع است كه میتوانیم در درون این مثلث مختلفالاضلاع رسم نماییم. مقولههایی كه در داخل مثلث دانایی مؤثر قرار دارند علاوه بر این كه بر ما آشكار و معلوم است قادر به اجرای آنها نیز هستیم، مثلاً میدانیم فلان كار نادرست است و در عمل هم آن را انجام نمیدهیم. با توجه به شكل، قسمتهایی كه بیرون از مثلث دانایی مؤثر قرار دارند ولی درون مثلث دانایی میباشند مقولاتی هستند كه ما تنها قادر به تشخیص درستی و یا نادرستی آنها هستیم ولی نمیتوانیم آنها را به اجرا در آوریم. در دانایی مؤثر مطلبی كه فوق العاده مهم است قدرت به اجرا در آوردن و عمل كردن است.

با توجه به آنچه گفته شد اكنون میدانیم كه بزرگترین مانع در برابر نفس اماره و یا در حالت كلی ذرات خواهان خواستههای نامعقول، همین دانایی است. هر قدر دانایی به خصوص دانایی مؤثر نیرومندتر باشد در رسیدن به خواستههای نامعقول ذرات نفس، همانند یك فیلتر (صافی) عمل مینماید و این ذرات در رسیدن به اهدافشان ناتوانتر و ضعیف میشوند. بنابراین ذرات خواهان خواستههای نامعقول یا نفس امر كننده در مرحله اماره كه ما آنها را از این به بعد ذرات ناخالصی نیز مینامیم به دنبال این هستند كه دانایی ما افزایش نیابد. اصولاً تمام نیروهای بازدارنده اعم از ذرات ناخالصی یا شیطان و غیره برای رسیدن به خواستههایشان یك هدف اساسی را دنبال میكنند و آن عدم رشد دانایی ماست. تا زمانی كه دانایی ما بدون تغییر بماند همچنان با حقهها فریب میخوریم و مدام اشتباه ما تكرار میشود و ما همچنان ناتوان در حل مسائل خود باقی میمانیم اگر هم از شر موضوعی خلاص شویم یك موضوع دیگر ما را اسیر خود میكند. به قول معروف : از چاله در میآییم و میافتیم توی چاه.
مراتب دانایی
در نوشتارهای كلاسیك یا كهن ، سه مرتبه از شناخت و ادراك یاد شده و نوشته شده است كه ما از آنها استفاده میكنیم. دو مرحله آن جزء دانایی محسوب میشود و یك مرحله آن جزء اطلاعات قرار میگیرد: علمالیقین، عینالیقین و حقالیقین كه ما با مفاهیم آنها كار داریم و نام جدیدی درست نمیكنیم.
علم الیقین
در واقع دانستن در مرتبه اطلاعات عمومی است. مثلاً : همه میدانیم كه مرده ترسی ندارد و كاری از یك مرده بر نمیآید، ولی اگر بخواهیم شب را در كنار یك جنازه سپری كنیم، آیا واقعاً میتوانیم خواب شیرینی داشته باشیم؟ چند جنازه چطور؟ غسالخانه چطور؟شاید بعضی از ما حتی مرده را ندیده باشیم، در هر صورت اینكه مرده ترس ندارد و كاری هم با ما تدارد ، مطلبی است در حد علم الیقین كه شاید حتی كلمه یقین برای آن اظافه هم باشد. تقریباً همه انسانها میدانند كه اعتیاد چیز خوبی نیست، ویرانگر است! خانمان برانداز است، فلان است وغیره. ولی چند نفر واقعاً از اعتیاد سر در میآورند، این گونه دانستن صرفاً در حد اطلاعات است و خیلی وقتها برداشتی غلط و سطحی میباشد و نمیتوان آن را جزو دانایی محسوب كرد تنها در حد اطلاعات عمومی است.
عین الیقین
از این مرحله وارد دانایی میشویم، تعدادی از مردم هستند كه بدون ترس و با خیال راحت در كنار اموات زندگی میكنند، میخوابند، غذا میخورند، كه در واقع شغل آنها مرده شویی و قبركنی است. این افراد در مورد این كه مرده ترس ندارد و كاری نمیكند به عین الیقین رسیدهاند. آنها این مسئله را حس كردهاند زیرا تجربه آن را دارند.
حق الیقین
به معنی یقین در مقام حقیقت است، یعنی یقین حقیقی، هیچكس به اندازه خود مرده از بی حركت بودن و همینطور بی خطر بودنش مطلع نیست. گاهی اوقات انسانها پس از مرگ كالبد فیزیكی خود را میبینند كه بی حركت گوشهای افتاده، این تجربه برای برخی بسیار غیر منتظره است؛ یعنی آن را با تمام وجود حس میكنند.
در مورد مسئله بیماری اعتیاد بعضیها یك چیزهائی جسته گریخته شنیدهاند و یا مثلاً فیلمهایی در موردش دیدهاند حالا درست یا غلط خدا میداند، شاید هم چند باری در چهارراهها و بیغولهها افراد بیچاره ژندهپوش وكثیفی را دیده باشند با نام معتاد، و وجودشان مملو از تنفر و بیزاری از چنین موجوداتی شده باشد كه سر بار جامعهاند، بیاراده، دزد و… هستند ولی هیچكدام پا را فراتر از این نگذاشتهاند. این مرتبه از دانستن همان علمالیقین است.برخی سالها با بیمار معتاد زندگی كردهاند، حالا در نقش پدر، مادر، فرزند، همسر، خواهر، برادر و … بودهاند و چه بسا سختی بسیاری هم متحمل شده باشند، همسری كه سالها اعتیاد همسرش را به دوش كشیده و خرج خانه را در آورده و با شكیبائی آبروداری كرده، در تجربه همسرش بسیار سهیم است.
این دانستن در مورد اعتیاد میتواند از نوع عینالیقین باشد كه جزء دانائی است. اما خود بیمار اعتیاد یا معتاد ازهمه بیشتر اعتیاد را تجربه كرده ، با تمام ذرات وجودش ومفهوم خماری برای اوبا مفهوم خماری برای رهگذرخیابان كه تنها در مرتبه علمالیقین است فرق دارد. معتاد میتواند به درجه حقالیقین در مورد مسئله اعتیاد برسد، یعنی شرطش را دارد.
نكته مهم، فرآیند دانایی و نحوه شکلگیری آن
آنچه گفته شد به این مفهوم نیست كه ما باید هر چیزی را تجربه كنیم، اصولاً تجربه همه چیز كار انسانهای نادان است زیرا بسیاری مسائل را دیگران كشف كردهاند و برای شكافتن و فهمیدنش بهای بسیاری پرداختهاند و ما با این كار زحمات و تلاش آنها را نادیده میانگاریم و در این صورت تجربه دیگران از گردونه خارج میشود و لذا تاریخ تكرار میگردد. مثلاً اگر بخواهیم دوباره چرخ را اختراع كنیم كار خردمندانهایست؟! تجربیات دیگران در قالب آموزش در اختیار ما قرار میگیرد و این هدیه آنهاست.
درمورد نحوه شكلگیری دانائی یك مثال میتواند بسیار سودمند باشد. دانشجویی در دانشگاه به آزمایشگاه میرود. استاد آموزش ابتدایی را میدهد: نحوه آزمایش، هدف از آزمایش و … دانشجو پس از آموزش كار خود را شروع میكند، وسایل را فراهم مینماید، البته وسایل از پیش موجود میباشند سپس آزمایش شروع میشود. در طول آزمایش دانشجو مدام نظارهگر است، ارقام را یادداشت میكند (مستندسازی) و ابزارها را به نوبت تنظیم میكند و به آن چه روی میدهد به دقت نظاره مینماید و شش دانگ حواس او محو مراحل آزمایش است و به چیز دیگری توجه نمیكند، در واقع نمیتواند توجه داشته باشد، باید در لحظه باشد و گر نه باید از نو تكرار كند، این فرایند همان تجربه است: شاهد و جاذب پیامها و سیگنالها.پس از پایان آزمایش، دانشجو نتها یا نوشتههای خود را بر میدارد و به بررسی آنها میپردازد و گاهی اوقات هم به خاطر میآورد كه چه كار كرده است. او با تفكر از یكسری مجهولات به معلومات میرسد، پرسشها را پاسخ میدهد. نمودار رسم میكند و خلاصه به یك سری نتایج میرسد (مستندسازی)؛ این فرایند تفكر است. در پایان نتایج خود را به استاد نشان میدهد و استاد اشكالات و نقاط ضعف و قوت را خاطر نشان میكند و به او آموزش میدهد. استاد آزمایشها را قبلاً انجام داده و به قول معروف فوت آب است. نكته مهم این كه هر كدام از این مراحل در زمان خود انجام میشوند ما نمیتوانیم وقتی آزمایش میكنیم نتایج را به هم ربط دهیم، زیرا باید نظارهگر باشیم و یا وقتی استاد آموزش میدهد آزمایش كنیم یا نتایج آن را بررسی كنیم. در زندگی، دانایی به همین طریق اتفاق میافتد. بر این باوریم كه هر كسی بر مبنای خواستهاش آزمایش و یا آزمایشهای بخصوصی را انتخاب میكند ابتدا آموزش میبیند، وارد تجربه میشود، تفكر میكند و در پایان رفع اشكال میشود و اگر ناقص بود، دوباره قسمتهای ضعیف را تكرار میكند.
دانشجویی كه حواسش پرت است میخواهد كه بداند ولی ناخالصیهای او حواسش را پرت میكند، دانشجو در آزمایش شركت كرده و این امر نشان دهنده خواست او به جهت یادگیری میباشد، در قسمتی دچار تكرار میشود و شاید مجبور شود یك چیز را چند بار تكرار كند، زیرا در مراحل آزمایش دچار مشكل شده است، چرا؟ همه ما پیرامون مسائلی كه با آن روبرو هستیم یك دانشجو هستیم و بهتر است این را بدانیم. تكرار صرفاً به این دلیل پیش میآید كه ما در یك مرحله دانایی متوقف شدهایم، به همین دلیل امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند : آن كس كه دو روزش یكسان است متضرر شده است! زیرا داناییش در هر روز بدون تغییر مانده است. زمان سپری شده، انرژی هم مصرف شده ولی چیزی برداشت نشده است. هر كدام از مراحل پدید آمدن دانایی در زمان خود زیبا هستند. این مطلب در زندگی ما بسیار تاثیر گذار میباشد. هنگامی كه برف میبارد و یا دسته گلی برایمان هدیه آورده میشود یا فیلمی را برای اولین بار میبینیم، همین طور آهنگ دلنشینی را برای اولین بار میشنویم، این زمان، زمان نقد و بررسی نیست، بلكه زمان ناظر بودن است؛ ناظری تمام عیار، زمان، زمان تجربه است، نه چیز دیگر.
موانع بازدارندهی فرآیند دانایی
هدف اصلی نیروهای باز دارنده، توقف فرایند دانایی است. تفكر ـ تجربه ـ آموزش سه ضلع مثلث دانایی هستند؛ نیروهای منفی یا بازدارنده كه حسهای منفی و بازدارنده هستند با كمك حسی كه همجنس خودشان است فرایند تخریب كه شامل انهدام و انحراف است را به انجام میرسانند. نیروهای بازدارنده بیشتر و اصولاً دانائی موثر را هدف قرار میدهند، چون برای آنها عدم توانایی در انجام عمل سالم مهمتر از تشخیص آن است. قدرت تشخیص در مرحله دوم اهمیت قرار دارد كه به دانایی مربوط میباشد. مثلث جهالت را در مقابل مثلث دانایی ببینید.
منبع و مرجع
- جهانبینی - جمعیت احیای انسانی کنگره 60 - تالار گفتگو و اعتیاد مصرف کنندگان مواد مخدر